Monday, October 15, 2012

رویا

دیگر رویاهایم فیلم سینمایی نیست.  تبدیل شده به یک سکانس کوتاه.  یک فیلمبرداری تصادفی.  انگار دوربین تو جیب کسی اشتباهی روشن شده است و بعدکه صاحبش فهمیده خاموشش کرده.  از یک زاویه تصادفی.  دارد که از همان هم کوتاهتر می شود.  مثل یک عکس دیواری فقط.   یاقطعه ای از یک عکس دیواری   ---

بیسکویت



بیسکویت اسم سگی است که دو پای عقبش را بالا نگه می دارد و با دو پای جلو راه می رود. دو پای عقب بیسکویت درد می کند. صاحب بیسکویت روزهایی که خودش حوصله ندارد می گوید بیسکویت امروز بی حوصله شده است. روزهایی که هیجان زده می گوید امروز پر جنب و جوش شده است. او با بیسکویت حرف می زند و خودش به جای او جواب می دهد. به او دستور می دهد می گوید: برو. بیا. بنشین! و از اینکه بیسکویت به فرمانهای او عمل می کند خوشحال می شود.



بیسکویت این روزها حال ندارد. او دارد همین روزها می میرد. این را دکتر گفته است. می رود کنج دیوار کز می کند و دستهایش را زیر صورتش می گذارد و دیگر پارس هم نمی کند. صاحب بیسکویت نمی داند که پس از مرگ او چه کار کند.