حرف حساب شادی این بود که هر کسی اول از خودش شروع کنه. به هر حال برای جنسیت زدگی هم منطقه خاکستری وسیعی وجود داره. کمتر کسی می تونه ادعا کنه که این نگاه به طور قطعی و ٪۱۰۰ از ذهنش دور شده. خصوصا نسلی که برخاسته از یک جامعه سنتی-مذهبی با سری استانداردهای دوگانه است. یعنی این که خودتون رو سفید حساب نکنید و صدیقی را سیاه. من خودم هر روز در نوع نگاه خودم و دیگران به این قضیه نکته تازه ای را کشف می کنم. چه در جامعه ایرانی و چه غیر ایرانی. در همین امریکا که چند دهه است قوانین و مناسبات حقوقی و اجتماعی نهادینه شده اند هنوز جای کار بسیار است. حالا با سری استانداردهای کمی بالاتر.
هیچ وقت یادم نمیره روزی را که همکار فیلیپینی ام صاف رفت تو اتاق رییسم و با صدای بلند جوری که من هم شنیدم گفت: تو از من می خواهی که به حرف اون زنه -- دت لیدی-- گوش بدم؟ حالا من خیر سرم مدیر پروژه بودم. اون هم از حرص دلش هر روز میامد سر می کشید توی دفتر من و سر تاپای هیکل من را برانداز می کرد و می گفت: صبح به خیر هالی! امروز چقدر خوشگل شدی! و تمام روز من را خراب می کرد. یک روز هم رییسم بهم گفت که سابقه اون آقا را می داند و این که بسیار سکسیست است و الان از این موضوع خیلی ناراحت است که زیر دست یک زن است و این که این موضوع از پس زمینه فرهنگی او ناشی می شود و این که بسیاری از مردان در فیلیپین سنتی و شاوینیستی فکر می کنند. عوضش جزییات ساختمانی را خیلی خوب کار می کند و بهتر است تا اتمام پروژه من از بالا به موضوع نگاه کنم. نه شخصی.
یک روز هم مجبور شدم که به کارفرمای عرب با پروژه های متعدد که چند بار من را عزیزم خطاب کرده بود مستقیم بگویم که عزیزم --سوییتی-- دیگر در آن شرکت کار نمی کند و اسم من هالی است!
و داستان های زیاد مشابه آن! یک شنبه ظهر هفته پیش هم که خوشحال بعد از یک کلاس یوگای آرامش بخش با مربی یوگایم که او هم اتفاقا ایرانی است زیر آفتاب دلچسب بهاری نشسته بودیم و قهوه لاته می خوردیم و نقشه های منزل آینده او را زیر و رو می کردیم که چطور هال خانوادگی را به ورودی نزدیکتر کنیم در حالی که آشپزخانه همچنان به گاراژ دسترسی مستقیم داشته باشه یک نفر یکدفعه پرید وسط صحبت ما و گفت که او هم ایرانی است و بهتر است که ما حواسمان باشد و یکدفعه شروع نکنیم به حرفهای سکسی زدن چون که او همان بغل نشسته و می شنود! و خودش قاه قاه خندید. افسانه هاج و واج به من نگاه کرد و من به او گفتم: نه خیر آقا! این جا بحث فنی است. بفرمایین سر جاتون لطفا! او هم رفت سر جایش نشست و تا آخری که ما بلند شدیم بر و بر به ما زل زد!
دیشب آخر شب هم بعد از یک روز فرسوده کننده و کل کل با آدمهایی که می خواستند زنها از آنهایی که تا به حال اصلا متلک نگفته اند و هیچ گاه در زندگی به زنی نگاه نکرده اند صرف این که او یک زن است دلجویی کنند کامنت آخر را از یکی از آقایان بسیار فعال حقوق بشر و جنبش سبز ایرانی مقیم نیویورک روی صفحه فیس بوکم دریافت کردم که ماهایی که انقدر از نوشته شادی دفاع می کنیم حتما از تجربه یک مشکل سکسی- روانی در گذشته خود رنج می بریم.
آقای محترم!
اگر دوست دارید که این مسئله را به گذشته خصوصی و نه جمعی ربط بدهید و خیال خودتان را راحت کنید باید بگویم که من در خانواده ای بزرگ شدم که پدرم همیشه هراس داشت که نکند دخترهایش در محیط خانواده احساس کنند که پدرشان بین آنها و تنها پسر خانواده استثنا قائل می شود. برای همین گاهی حتی با پسرش سختگیرانه تر عمل می کرد. تنها باری که برادرم در سنین جوانی و من در سنین اولیه نوجوانی و تحت تاثیر اجتماع غالب پرسید که با این دامن کوتاه می خوای بری مهمونی؟ پدرم که تصادفی داشت از آن جا رد می شد با جدیت به او گفت که من پدر دارم و تا وقتی او زنده است برادرم حق اظهار نظر درباره من را ندارد و او خودش اگر لازم باشد تذکر می دهد. و خودش حتی یک بار هم درباره لباس پوشیدن مد اظهار نظر نکرد و نه ابن که من کجا بروم و کجا نروم و از بچگی تا به امروز به عقل و شعور من اعتماد کرد و احترام گذاشت. ولی از سنین بچگی به من و خواهرم تاکید کرد که تنها راه ورود شغلی به این اجتماع وارد شدن از طریق تحصیلات شغلهای بالاست چرا که اگر پرستار باشیم دکتر و اگر منشی باشیم رئیس و ... می توانند اگر خواستند از ما سوئ استفاده کنند و از لحاظ قانونی هم دست ما به هیچ جایی بند نیست. ولی یک پسر اصلا مهم نیست چه کاره شود با هر شغلی می تواند وارد اجتماع شود و کسی کار به کارش ندارد. حتی برای تاکید بیشتر می گفت که برای من مهم نیست که علی تحصیلکرده بشود یا نه ولی شما چرا. می گفت در این اجتماع تحصیلات برای زن نقش بیمه را دارد که بتواند مستقل باشد و هر وقت به او در محیط خانواده ظلم شد بیاید بیرون. آخرش هم شاید با نوعی استیصال می گفت که شاید اصلا بهتر باشد که از ایران بیاییم بیرون. چون که فرهنگ و قانون جامعه اشکال زیاد دارد و حالا حالا هم درست شدنی نیست.
خارج محیط خانواده هم انقدر خوش شانس بودم که هیچ وقت دستمالی نشدم ولی با نگاه و متلک چرا. روزی نبود که از در خانه بیایم بیرون و نشوم و همه جور ماشینی از مدل بالا تا پایین و موتوری چراغ ندهد و ترمز نکند و قیمت نپرسد! و من هم در جواب می گفنم مگر فکر می کنی همه مثل خواهر مادر خودتن؟ و بعد فهمیدم که ای دل غافل! حتی فحشی هم که من به اونها میدادم جنسیت زده بوده و به جای این که به اون ها فحش بدم باز به دوتا زن فلک زده دیگه فحش داده ام و باید دایم خودم را سانسور می کرده چرا که همیشه این جور مواقع فحش خواهر مادر اولین گزبنه اتوماتیک ذهنم بود.
ولی احساس همدردی ما با هم با تمام زنان ایرانی که با هم در یک خانه تبعیض زده به اسم ایران بزرگ شدبم انقدر هست که اصلا توفیری نداشته باشد که هر کدام از ما تا چه مرحله ای و چند درصد در معرض این قضیه قرار گرفتیم. مهم این است که حرف دل هم را می فهمیم. چون که زن بودن در آن جامعه تا حدود خوبی تجربه انتقال ناپذیریه. بسیاری از زنها و مردهای ما هم که درمرحله انکار به سر می برند.
لحن سنتی شادی هم بر اساس همان جامعه سنتی تنظیم شده بود تا بتواند حق مطلب را ادا کند. تو زمانی که یک نقاشی مینیاتور را نقد می کنی نمی توانی با واژه های نقد هنری مدرنیسم حرف بزنی. دست و پایت بسته می شود.
حالا اگر کسی نگاهش و رفتارش کاملا بی عیب و نقص است خودش را بکشد کنار از این داستان که یک موقع پرش نگیرد و بگذارد بقیه --مقصرین و دردمندها چه زن چه مرد-- سر در بیاورند که ایراد قضیه دارد به چه شیوه های پنهانی و غیر پنهانی خودش را بروز می دهد و عارضه شناسی کنند ببینند که چه بدبختی دارد همچنان سرشان می آید. آخر سر تو موشکافی این داستان ممکن است به همه بر بخورد از بس که همه چیز از پایه افتضاح بود. فقط یک موضوع معلوم است و آن این که دیگر کار با آشغال زیر فرش جارو زدن درست نمی شود. فرشهای اعلا و ریز نقش کاشان و اصفهان را بزنید کنار.
هیچ وقت یادم نمیره روزی را که همکار فیلیپینی ام صاف رفت تو اتاق رییسم و با صدای بلند جوری که من هم شنیدم گفت: تو از من می خواهی که به حرف اون زنه -- دت لیدی-- گوش بدم؟ حالا من خیر سرم مدیر پروژه بودم. اون هم از حرص دلش هر روز میامد سر می کشید توی دفتر من و سر تاپای هیکل من را برانداز می کرد و می گفت: صبح به خیر هالی! امروز چقدر خوشگل شدی! و تمام روز من را خراب می کرد. یک روز هم رییسم بهم گفت که سابقه اون آقا را می داند و این که بسیار سکسیست است و الان از این موضوع خیلی ناراحت است که زیر دست یک زن است و این که این موضوع از پس زمینه فرهنگی او ناشی می شود و این که بسیاری از مردان در فیلیپین سنتی و شاوینیستی فکر می کنند. عوضش جزییات ساختمانی را خیلی خوب کار می کند و بهتر است تا اتمام پروژه من از بالا به موضوع نگاه کنم. نه شخصی.
یک روز هم مجبور شدم که به کارفرمای عرب با پروژه های متعدد که چند بار من را عزیزم خطاب کرده بود مستقیم بگویم که عزیزم --سوییتی-- دیگر در آن شرکت کار نمی کند و اسم من هالی است!
و داستان های زیاد مشابه آن! یک شنبه ظهر هفته پیش هم که خوشحال بعد از یک کلاس یوگای آرامش بخش با مربی یوگایم که او هم اتفاقا ایرانی است زیر آفتاب دلچسب بهاری نشسته بودیم و قهوه لاته می خوردیم و نقشه های منزل آینده او را زیر و رو می کردیم که چطور هال خانوادگی را به ورودی نزدیکتر کنیم در حالی که آشپزخانه همچنان به گاراژ دسترسی مستقیم داشته باشه یک نفر یکدفعه پرید وسط صحبت ما و گفت که او هم ایرانی است و بهتر است که ما حواسمان باشد و یکدفعه شروع نکنیم به حرفهای سکسی زدن چون که او همان بغل نشسته و می شنود! و خودش قاه قاه خندید. افسانه هاج و واج به من نگاه کرد و من به او گفتم: نه خیر آقا! این جا بحث فنی است. بفرمایین سر جاتون لطفا! او هم رفت سر جایش نشست و تا آخری که ما بلند شدیم بر و بر به ما زل زد!
دیشب آخر شب هم بعد از یک روز فرسوده کننده و کل کل با آدمهایی که می خواستند زنها از آنهایی که تا به حال اصلا متلک نگفته اند و هیچ گاه در زندگی به زنی نگاه نکرده اند صرف این که او یک زن است دلجویی کنند کامنت آخر را از یکی از آقایان بسیار فعال حقوق بشر و جنبش سبز ایرانی مقیم نیویورک روی صفحه فیس بوکم دریافت کردم که ماهایی که انقدر از نوشته شادی دفاع می کنیم حتما از تجربه یک مشکل سکسی- روانی در گذشته خود رنج می بریم.
آقای محترم!
اگر دوست دارید که این مسئله را به گذشته خصوصی و نه جمعی ربط بدهید و خیال خودتان را راحت کنید باید بگویم که من در خانواده ای بزرگ شدم که پدرم همیشه هراس داشت که نکند دخترهایش در محیط خانواده احساس کنند که پدرشان بین آنها و تنها پسر خانواده استثنا قائل می شود. برای همین گاهی حتی با پسرش سختگیرانه تر عمل می کرد. تنها باری که برادرم در سنین جوانی و من در سنین اولیه نوجوانی و تحت تاثیر اجتماع غالب پرسید که با این دامن کوتاه می خوای بری مهمونی؟ پدرم که تصادفی داشت از آن جا رد می شد با جدیت به او گفت که من پدر دارم و تا وقتی او زنده است برادرم حق اظهار نظر درباره من را ندارد و او خودش اگر لازم باشد تذکر می دهد. و خودش حتی یک بار هم درباره لباس پوشیدن مد اظهار نظر نکرد و نه ابن که من کجا بروم و کجا نروم و از بچگی تا به امروز به عقل و شعور من اعتماد کرد و احترام گذاشت. ولی از سنین بچگی به من و خواهرم تاکید کرد که تنها راه ورود شغلی به این اجتماع وارد شدن از طریق تحصیلات شغلهای بالاست چرا که اگر پرستار باشیم دکتر و اگر منشی باشیم رئیس و ... می توانند اگر خواستند از ما سوئ استفاده کنند و از لحاظ قانونی هم دست ما به هیچ جایی بند نیست. ولی یک پسر اصلا مهم نیست چه کاره شود با هر شغلی می تواند وارد اجتماع شود و کسی کار به کارش ندارد. حتی برای تاکید بیشتر می گفت که برای من مهم نیست که علی تحصیلکرده بشود یا نه ولی شما چرا. می گفت در این اجتماع تحصیلات برای زن نقش بیمه را دارد که بتواند مستقل باشد و هر وقت به او در محیط خانواده ظلم شد بیاید بیرون. آخرش هم شاید با نوعی استیصال می گفت که شاید اصلا بهتر باشد که از ایران بیاییم بیرون. چون که فرهنگ و قانون جامعه اشکال زیاد دارد و حالا حالا هم درست شدنی نیست.
خارج محیط خانواده هم انقدر خوش شانس بودم که هیچ وقت دستمالی نشدم ولی با نگاه و متلک چرا. روزی نبود که از در خانه بیایم بیرون و نشوم و همه جور ماشینی از مدل بالا تا پایین و موتوری چراغ ندهد و ترمز نکند و قیمت نپرسد! و من هم در جواب می گفنم مگر فکر می کنی همه مثل خواهر مادر خودتن؟ و بعد فهمیدم که ای دل غافل! حتی فحشی هم که من به اونها میدادم جنسیت زده بوده و به جای این که به اون ها فحش بدم باز به دوتا زن فلک زده دیگه فحش داده ام و باید دایم خودم را سانسور می کرده چرا که همیشه این جور مواقع فحش خواهر مادر اولین گزبنه اتوماتیک ذهنم بود.
ولی احساس همدردی ما با هم با تمام زنان ایرانی که با هم در یک خانه تبعیض زده به اسم ایران بزرگ شدبم انقدر هست که اصلا توفیری نداشته باشد که هر کدام از ما تا چه مرحله ای و چند درصد در معرض این قضیه قرار گرفتیم. مهم این است که حرف دل هم را می فهمیم. چون که زن بودن در آن جامعه تا حدود خوبی تجربه انتقال ناپذیریه. بسیاری از زنها و مردهای ما هم که درمرحله انکار به سر می برند.
لحن سنتی شادی هم بر اساس همان جامعه سنتی تنظیم شده بود تا بتواند حق مطلب را ادا کند. تو زمانی که یک نقاشی مینیاتور را نقد می کنی نمی توانی با واژه های نقد هنری مدرنیسم حرف بزنی. دست و پایت بسته می شود.
حالا اگر کسی نگاهش و رفتارش کاملا بی عیب و نقص است خودش را بکشد کنار از این داستان که یک موقع پرش نگیرد و بگذارد بقیه --مقصرین و دردمندها چه زن چه مرد-- سر در بیاورند که ایراد قضیه دارد به چه شیوه های پنهانی و غیر پنهانی خودش را بروز می دهد و عارضه شناسی کنند ببینند که چه بدبختی دارد همچنان سرشان می آید. آخر سر تو موشکافی این داستان ممکن است به همه بر بخورد از بس که همه چیز از پایه افتضاح بود. فقط یک موضوع معلوم است و آن این که دیگر کار با آشغال زیر فرش جارو زدن درست نمی شود. فرشهای اعلا و ریز نقش کاشان و اصفهان را بزنید کنار.
2 comments:
خیلی خوب نوشتی هلاله جان. نکته ی مهم رو رسوندی بدون این که حرفت رو آلوده کنی با زبون جنسیت زده. کاش شادی از اول مثل تو نوشته بود.
نوشتت وزین و پرمغزه من حسن موضع گیری بی طرفت رو هم تحسین میکنم. موفق باشی
Post a Comment