Tuesday, May 4, 2010

درد غربت

هرکسی که از ایران می آید هر بار که گوشی تلفن را بر می دارم می پرسم از ایران چه خبر؟
و جواب این که همه چیز آرام شده است. مردم دارند زندگیشان را می کنند. مسافرها از سفرهای شمال می گویند و مهمانی ها و دخترانی که در رستورانها نشسته اند و رژ لبهای قرمز بر لب دارند.
و من از راه دور دلم هری می ریزد پایین برای غربت شیوا نظرآهاری و همه آنهایی که توی زندانند و خانواده هایشان که درد می کشند.

Sunday, May 2, 2010

Translating Rira

سلام
حال همه ما خوب است. ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند.
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمان

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خوابهای ما
سال پر بارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا
پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده
یی پنجره
بی در
بی دیوار
هی بخند! ...
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید
از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامهای کسان من می دهد
یادت می آید
رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نریرا جان!
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه

از نو برایت می نویسم:
؛حال همه ما خوب است.؛
اما تو باور نکن!

Hi,
We are all doing fine.

There is no sadness
Except for time-to-time losing
a distant dream
That people call
no reason happiness

Afterall, if there was still time
In a way I would be passing by life
That neither do knees of the mateless deer tremble
Nor does this neverlasting cureless heart

Before I forget, I should write,
Around our dreams, there was a year
Full of rain
I know that the courtyard there,
Is always full of fresh never-returning air

But you at least
Even every moment,
Sometime
Once in a while
Look,
The reflection of the dream’s smile
isn’t resembling the tulip’s shape?

By the way, let me tell you the news
I have dreamt of buying a house
With no curtain
No window
No door
No wall
You smile again! …

Let me be frank with you
Hasn’t much left
I will be forty years old
I will take tomorrow as a good omen
Right at this moment,
A flock of white birds is passing over our alley
Wind smells like the names of my people

Do you remember,
you had gone to bring news from the peace of the sky?

No, Rira jaan, ...

My letter should be short,
And simple
With no words of mist and mirror


Again, I write to you:
“We are all doing fine.”

But, you,
Don’t believe! …
From the book, "Rira" by Muhammad Saleh Husseini