Business trip in Borrego Springs, in the seemingly only restaurant in town. It just reminds me I need deep red velvet chairs for my future dining room and that … There is just something about you, there is just something about you…
Monday, November 14, 2011
امروز توی آشپزخانه در سکوت آپارتمانم که منتظر پر شدن فنجان از قهوه بودم دیدمت که با کت حوله ای سفید ایستاده بودی. انگارتو هم منتظر قهوه بودی. از پشت بغلم کردی و زیر گوشم را بوسیدی. وقتی که برگشتم تا من هم ببوسمت دیگر نبودی
Wednesday, July 20, 2011
این جا خانه من نبود. احساس کسی را دارم که در اتاق مهمان یک خانه بزرگ و قشنگ زندگی می کند و هر آن دلش می خواهد برود چمدانش را ببندد و به خانه اش برگردد.
روزهای آفتابی - چمنهای سبز پرطراوت تازه آب داده وسوسه ام می کند. که بروم و زیر چمنها برای همیشه دراز بکشم.