Monday, November 5, 2007

سهراب


سهراب چنان می گفت اهل کاشانم من. روزگارم بد نیست که من همیشه فرض می کردم تمام عمرش در کاشان یا تهران زندگی کرده است. بعد از مهاجرتم هر وقت می خواندم



هر كجا هستم ، باشم،آسمان مال من است

پنجره، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است

چه اهميت داردگاه اگر مي رويندقارچهاي غربت؟


فکر میکردم که سهراب نابغه است که انقدر خوب می تواند حس غربت را درک کند بدون اینکه آن را تجربه کرده باشد. تا اینکه یکروز به متن نامه های سهراب به احمدرضا احمدی برخوردم در طی سالهایی که سهراب در منهتان نیویورک زندگی میکرده است. در این نامه ها مینویسد که اگر شستن ظرفها و تمیزی خانه و آشپزی و خرید و مرتب کردن لباسها و...و....و.....به او مجالی بدهد شعر می گوید یا نقاشی می کند! بعد فهمیدم که او چندین سال هم در ژاپن زندگی می کرده است. در آنجا نقاشی می کرده و اشعار ژاپنی را ترجمه می کرده است. تاثیر هنر ژاپن در آثار سهراب به خوبی حس می شود. عناصر طبیعت در الهام بخشی به هنر ژاپنی نقش به سزایی دارند. تا جایی که معماری ژاپنی با ارتباط بین فضاهای داخلی و طبیعت بیرون تعریف می شود. نمونه اش درهای بزرگ کشویی هستند که مثل دیوارهای متحرک عمل می کنند و می توانند فاصله بین فضای داخل و طبیعت بیرون را به صفر برسانند. این تصویرسازی ها از طبیعت در اشعار سهراب گاه محور اصلی است. مثل شعر صدای پای آب. او با عناصر طبیعت ارتباط پیدا می کند تا احساسات درونیش را ابراز کند. همین طور پایه مینی مالیستی هنر ژاپنی که مثلا در نقاشیهای آبرنگ با چند حرکت قلمو تصویر یک گل یا درخت تکمیل می شود. مثل حرکتهای ظریف و دقیق سامورایی که در آن کار باید با یک ضربه تمام شود. نه بیشتر. سهراب توضیح واضحات نمی دهد و بدون طول و تفصیل که یکی از گرایشات فرهنگ ایرانی است میرود سر اصل مطلب. اشاره ای می کند و بقیه را به دست هوش و تخیل مخاطبش رها میکند.
..شاید سهراب اگر تمام عمرش در کاشان یا تهران زندگی کرده بود سهراب نبود
پ.ن. عکس بالا دست نوشته سهراب - متعلق به سایت سهراب سپهری دات کام.
I've got to go tonight.
Tonight I've got to take the suitcase
that only has room for my solitude shirt
and go
towards where the legendary trees appear,
towards the wordless extent
that always calls me
someone called again,
Sohrab!
Where are my shoes?...
PS._my 2 am translation

1 comment:

Nazy said...

That's right Helaleh Jan. I have read the letters he has written his sister from those trips and they are so beautiful to look at; they look so Japanese! None of us would be the same people if we had stayed where we were born and raised. I also read Forough Farrokhzad's travelog of one of her trips abroad, aboard a freight plane. Have you seen "Sard-e-Sabz?" It is a documentary about Forough's life. I learned so much about her and her life listening to her mother talk about her. I have it if you haven't seen it. I also have one or two books about Sohrab's personal life by his sister. I can show it to you. Take care my friend.