Saturday, February 24, 2007

این روزها تو دفتر وقتی فكر میكنم كدوم متریال با كدوم متریال دیزاین خیلی بهتری روی نمای ساختمان داره حالت تهوع می گیرم. وقتی كارفرما زنگ میزنه و فكر میكنه اندازه پنجره اش تغییر كنه، بزرگترین مشكل زندگیش حل میشه! تو راهرو باید به همه لبخند بزنم. همه از كنارم رد میشن میگن

How is your day going?

مجبورم بگم روز خیلی خوبی دارم! این خیلی حرفه ای نیست كه بگی یك روز خیلی خیلی بد!!! می گم

I'm having a wonderful day! How about yourself?

و یك لبخند پوكری میزنم

I have to act like a professional!

میرم توی لونج میشینم، كارن منو میبینه میاد كنارم میشینه، میگه آخر هفته چی كار میكردی؟ میگم كار زیادی نتونستم بكنم. شنیدم برادرم كه ژورنالیسته رفته زندان! چپ چپ نگاهم میكنه. میگه چرا؟ میگم رفته كنفرانس! میگه نه! نمیشه كه!

(no, that's not it, it must be something)

حتما یه چیزی هست

و تا آخرش حرف نمیزنه! با خودم میگم تو چی میدونی! تنها چیزی كه میدونی اینه كه تو دنیای شماها فقط بحران میانسالی

(middle age crisis)

!هست و اینكه من باید دقایقمو صرف گوش كردن به این بكنم كه تو چطور یه روز صبح از خواب پا شدی و فكر كردی كه دیگه از دو تا بچه ات و شوهرت خسته شدی و اینكه این احساسات چقدر طبیعیه

Human being likes change!

و حالا با دوست پسرت كه از خودت ده سال كوچكتره دعوات شده چون فكر میكنه تو تخت زیاد جا اشغال میكنی و این باعث میشه تو احساس خیلی خیلی بدی داشته باشی

دیگه از ابتذال زندگی غربی هم حالم بهم میخوره

No comments: